یک اگر با یک برابر بود...
معلم پای تخته داد می زدصورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بودولی آخر کلاسی هالواشک بین خود تقسیم می کردندو آن یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زدبرای این که بیخود های و هو...
View ArticleArticle 8
حمید مصدق: تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید...
View Articleداستان مداد
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .بالاخره پرسید :- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :- درسته درباره ی تو...
View Articleسه پند لقمان به پسرش
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پندمی دهم که کامروا شوی. اولاینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوماینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و...
View ArticleArticle 5
نيمه شب آواره و بي حس و حال در سرم سوداي جامي بي زوال پرسه اي آغاز كرديم در خـــــــيال دل به ياد آورد ايام وصـــــــــــــال از جدايي يك دو سالي مي گذشت يك دو سال از عمررفت و بر نگشت دل به...
View Articleیادت نره نبودنت...
دوستت دارم اندازه ای که ماهی اب رو دوست داره دوستت دارم اندازه ای که خسته خوابو دوست داره دوستت دارم اندازه آسمونو ستاره هاش دوستت دارم امـــــــا … تو رو میخوام واسه نفس کشیدن با تو به اوج زندگی...
View ArticleArticle 2
سلام دوستاي گلمقبل از هر چيزي مي خوام بگم كه خيلي ممنونم از همه ي شما دوستان عزيزي كه با نظرهاي قشگنتون و حضور پرمهرتون منو مورد لطف و محبتتون قرار دادين.اميدورام كه حال همه تون خوب خوب باشه . خيلي...
View Articleاز خــــــــــدا خواستم... !
من از خدا خواستم که پليدي هاي مرا بزدايد خدا گفت : نه آنها براي اين در تو نيستند که من آنها را بزدايم .بلکه آنها براي اين در تو هستند که تو در برابرشان پايداري کني من از خدا خواستم که بدنم را...
View ArticleArticle 0
می گن شبا فرشته ها از آروزی آدما قصه می گن واسه خداخدا کنه همین شبا گفته بشه قصه ی تو پیش خدا بی بهانه... در خاطرم هستی...
View Article
More Pages to Explore .....